ائلوین کوچولو عشق مامان و بابا

سیب خوردن خرگوش مامان

خرگوش کوچولوی مامان خیلی شیطون شدی با اون دو تا دندون هایی کوچولویی که در اوردی کارای خطرناکی میکنی امروز مهمون داشتیم منم برا اینکه زیاد شلوغ نکنی سیب رو بریدم دادم دستت اصلا فکر نمیکردم بتونی گازش بزنی  ولی شما یه گاز خوشکل زده بودین از سیبتون و کم مونده بود تو گلوت گیر کنه که زودی متوجه شدم و درش اوردم  ...
6 فروردين 1395

سر سفره نشستن ائلوین

      سلام نفسم امروز تو هفت ماهه و چهارده روزت هست و برا اولین بار مثل یه بچه خوب سر رفته نشستی و با مامانی دوتایی صبحونه خوردی م خیلی دوستت دارم نور چشمم     ...
6 فروردين 1395

تقویم ائلوین

نورچشمم دو روز قبل عید خاله جون میترا برات تقویم جاپ کرد با عکس خودت یکی هم با عکس دخترخاله هستی و پسرخاله رهام یه جا عکس هاتون رو گذاشته و تقویم درست کرده برا مامان جون و بابا جون ناصرت           ...
4 فروردين 1395

عیدی های ائلوین خان

نفس مامان اولین عیدی رو بابایی موقع تحویل سال بهت داد منم گذاشتم لای قران دومی رو هم بابا جون ناصر داد کلی عیدی جمع کردی عزیز مامان     ...
4 فروردين 1395

نوروز95

سلام نفس مامان عیدت مبارک شرمنده نازم چند روز سرم شلوغ بود امروز فرصت کردم خاطرات چند روز پیشت رو بنویسم، پسرگلم امسال بیشتر خریدهامون مونده بود دقیقه نود درست یه روز مونده به عید اونم ساعت ده شب با خاله میترا رفتیم بازار و تو هم موندی پیش بابایی وقتی اومدم تو خواب بودی و اصلا بابایی رو اذیت نکرده بودی، جون دلم صبح موقع تحویل سال بیدارت کردم امسال اولین سالی بود که موقع سال تحویل خونه خودمون و کنار فرشته کوچولومون بودیم برات دو تا ماهی قرمز از بازار گرفته بودم که با دیدتش حسابی ذوق کرده بودی و همون لحظه اول که دیدی ماهی ها دست کردی تو تنگشون و یکیشون رو یکی رو مجروح کردی  یه ساعتی با ماهی ها سرگرم بازی بودی بعدش بابا جون و مامان جون اوم...
4 فروردين 1395